فریادهای ساکت دلم

ساخت وبلاگ

۱۳ب در امسال من همش تو خونه بودم همش اتفاقات بدی داره میوفته دست مامانم دهن بهدخت همه چی ذهنمو درگیر کرده خسته شدم عجیب تا چند وقت پیش همش تو ذهنم بود ۲۵سالگیم اتمام زندگیم باشه از یجایی نخواستم ولی انگار همون حس داره سراغم میاد توان این همه اتفاق تو زندگی برام سخت شده

هیچ وقت مصبب این حالمو نمیبخشم امیدوارم بجای خودشون عزیزشونو ببین که زجر میکشه

فریادهای ساکت دلم...
ما را در سایت فریادهای ساکت دلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0moooohadese8 بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 23:23

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرمتو شدی مادر و من با همه پیری پسرمتو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوزمن بیچاره همان عاشق خونین جگرمخون دل میخورم و چشم نظر بازم جامجرمم این است که صاحبدل و صاحبنظرممنکه با عشق نراندم به جوانی هوسیهوس عشق و جوانیست به پیرانه سرمپدرت گوهر خود تا به رز و سیم فروختپدر عشق بسوزد که در آمد پدرمعشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنرعجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرمهنرم کاش گره بند زر و سیمم بودکه به بازار تو کاری نگشود از هنرمسیزده را همه عالم به در امروز از شهرمن خود آن سیزدهم کز همه عالم به درمتا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیمگاهی از کوچه معشوقه خود می گذرمتو از آن دگری رو که مرا یاد توبسخود تو دانی که من از کان جهانی دگرماز شکار دگران چشم و دلی دارم سیرشیرم و جوی شغالان نبود آبخورمخون دل موج زند در جگرم چون یاقوتشهریارا چکنم لعلم و والا گهرماستاد شهریار فریادهای ساکت دلم...
ما را در سایت فریادهای ساکت دلم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0moooohadese8 بازدید : 31 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 23:23